چهارشنبه 19 اردیبهشت 1403
توضيحات بنر تبليغاتي





 محصولات فرشگاه اصلی میهن استور :


نویسنده : Nimrooz |

.

.

داستان کوتاه “ سین ، حرف اول اسم تو بود ”

.

.

.

.

سه نصفه شب بود. تلفن داشت خودش را خفه می کرد. یک بار. دو بار. چشمانم را نیمه باز کردم و خودم را با کش و قوس به تلفن رساندم. دلم نمی خواست بیدار شوم. بعد از مدت ها داشتم خوابش را می دیدم. خودش بود. باز رفته بودیم دارآباد و شیرین بازی اش گل کرده بود. کلاه کاپشنم را گرفته بود و مثلا می خواست هل م بدهد. صدای خنده اش ابر شده بود و به آسمان می رفت. بعد باران بارید. همانطور که کلاه کاپشنم را گرفته بود، داد زدم : نکن احمق. و باز خنده هایش ابرهای پر صدایی شد. چشمانم خیس بود و می سوخت. شاید از بس خواسته بودم نگاهش کنم و هر بار سر باز زده بود.
تلفن را برداشتم. کسی پشت خط گفت :
_ “پخ! ”
انگار که اشتباه شنیده باشم. گره ای به ابروانم دادم و گوش تیز کردم. پرسیدم :
” بله؟! “
که باز گفت :
_” پخ
بعد صدای نفس کشیدنش آمد. انگار صدا می خندید
.
هیچ نگفتم. تلفن را به گوشم محکم تر چسباندم و منتظر شدم تا صدا، لب باز کند. میان خنده هایش چیزی گفت که وادارم کرد دست روی قلب بگذارم. صدای ضربان قلبم ، مانع می شد بشونم. دستم را محکم تر به سینه چسباندم و خواستم ساکتش کنم
آخرین باری که گفت : منم ، دیوونه ” دیگر پیدایش نشد. زنگ زده بود تا خداحافظی کند. می خواست برود هلند. خندیدم و پرسیدم : ” دیوونه حالا چرا هلند؟! ” جواب داد : همینجوری. حتما شانه هایش را بالا داده بود ، ابروهایش را نیم دایره کرده بود و چشمانش بالا را دید می زد. همیشه همینطوری می گفت : همینجوری
صدا انگار که از خندیدن خسته شده باشد ، پرسید :
_ ” خوبی؟! ”
… سرم را به عقب هل دادم که یعنی نه. یک نه بزرگ و کشیده. صدا پرسید :
_ ” خواب بودی؟! الان اونجا شبه ، نه؟!  می دونستم ها… اما می دونی که ! مرض دارم. ”
دلم گفت : می دونم
صدا گفت : منم خوبم
خواستم حرف بزنم. اما یک چیزی ، آرام آرام توی گلویم داشت جمع می شد. یک چیز سنگین که قورت دادنی نبود. حرفم بالا نیامد
صدا پرسید :
_ “نمی خوای بپرسی کجام؟! چیکار می کنم؟! کدوم گوری بودم این همه وقت؟! ”
کلماتم لا به لای چیز سنگین حل می شد. بالا نمی آمد
صدا گفت : دارم میام. جدی جدی
چیز سنگین اشک شد و بارید. کلماتم انگار آزاد شده باشند. رفتم بپرسم : کی؟!   که گفت :
_ ” برو بخواب. فردا شب پیشتم. ”
نگاهم گاهی روی دیوار ثابت می ماند. گاهی زمین و گاهی هم به تصویرهایی کوچکی از گذشته که هر روز گردگیری شان می کردم. نمی دانستم باید چکار کنم. نیمی از وجودم خوشحال بود و نیمی از عصبانیت ، می خواست سر به دیوار بکوبد. خودم را روی تخت انداختم و زل زدم به سیاهی سقف. یادم آمد که بارها پرسیده بود : ” چرا من؟! ” و من هر بار جواب داده بودم : ” چه سوال مسخره ای. ”
یادم نیست ساعت چند بود که خوابم برد. آفتاب روی چشمانم را پوشانده بود که بیدار شدم. چتری موهایم را از دهانم در آوردم و به بدنم قوس دادم. بدنم درد می کرد. کوفته بود. انگار تمام شب، با خودم جنگیده باشم. بلند شدم. چیزی زیر پاهایم صدا داد. تلفن بود. تمام دیشب یادم آمد. خوابم، تلفن و صدایی که خنده های شیرینی داشت
دست به موهایم کشیدم
زبر بود. ابروهایم در آمده بود و صورتم رنگ کم داشت. داشت می آمد. باید به خودم می رسیدم. باید نشان می دادم که نبودنش آنقدرها هم درد نداشت. هل کرده بودم. نمی دانستم از کجا باید شروع کنم. کتاب ها را در کتابخانه جای دادم و خندیدم. پایم روی زمین بند نمی شد. دست هایم گرد می شد ، در هوا می چرخید و پتو برمی داشت. می چرخید و پاکت های خالی چیپس و پفک برمی داشت. می چرخید و جوراب های تا به تا را می انداخت داخل ماشین لباس شویی. پنجره را باز کرده بودم. هوا خوب بود و بو می داد. بوی آن روزهایی که بودنش رویا نبود. به خانه رسیدم ، به خودم رسیدم…
دلم خواست به گلدان خالی روی میز هم برسم. نرگس خریدم. گل نرگس را دوست می داشت. می گفت شبیه به نیمرو می ماند. عاشق نیمرویی بود که زرده اش دست نخورده و خورشید وار، بتابد
شب شد. همه چیز منتظر رسیدنش بود. حتی سرامیک های سفید و سرد خانه ، که بوی وایتکس می داد. قول داده بود همه ی گل های هلند را یک جا بار بزند. می گفت :
_” می خواهم همه جای خانه را گل باران کنم. روی ظرف های ناهار خوری ، روی میز تلویزیون ، لا به لای تک تک کتاب ها ، اصلا یکی هم می گذارم لای دندان هایم ، این جوری … خوبه؟! ”
و من بی اینکه ببینم چطوری… قه قه می زدم که خوبه.
هوا تاریک تر شد. حس کردم چشمانم سنگین شده. اما دلم می خواست با اولین زنگ ، در را به رویش باز کنم. تلفن زنگ زد. ساعت سه نصفه شب بود. داشتم فکر می کردم این وقت شب کدام احمقی می تواند باشد
تلفن را برداشتم. صدای پشت خط گفت :
_ “پخ
انگار که اشتباه شنیده باشم. گره ای به ابروانم دادم و گوش تیز کردم. پرسیدم :
_ ” بله؟! “
که باز گفت :
_” پخ “
بعد صدای نفس کشیدنش آمد. انگار صدا می خندید

.

.

.

.

امتیاز : نتیجه : 0 امتیاز توسط 0 نفر مجموع امتیاز : 0

برچسب ها : داستان کوتاه “ سین ، حرف اول اسم تو بود ” , داستان , داستان زینب محلوجی , داستان عاشقانه , داستان کوتاه , داستان کوتاه عاشقانه , دلم برات تنگ شده , زینب محلوجی , سین حرف اول اسم تو بود , عاشقانه , عشق تو ,

تاریخ : دوشنبه 27 مرداد 1393 | نظرات (0) بازدید : 144

عنوان پاسخ بازدید توسط
وب سرگرمی تفریحی nimrooz عکس / به نظرت کدوم اشتباهه ؟ 0 1001 niloofar
وب سرگرمی تفریحی nimrooz طرز صحبت کردن پسرا و دخترا در حین و بعد از مکالمه با دوستان 0 540 niloofar
وب سرگرمی تفریحی nimrooz ترول / پس کو موبایلم ! 0 452 niloofar
وب سرگرمی تفریحی nimrooz عکس / نگاه نکنید !! هیپنوتیزم می شوید 0 534 nimrooz
وب سرگرمی تفریحی nimrooz کوتاه‌ ترین داستان ترسناک جهان ! فقط 12 کلمه !! 2 840 nimrooz
وب سرگرمی تفریحی nimrooz عکس / چه برنامه توپــــــــــــــــــی !! 2 538 nimrooz
وب سرگرمی تفریحی nimrooz چند تا عکس مخصوص دخترایی که ایش ایش میکنن !!! 1 1132 setare
وب سرگرمی تفریحی nimrooz عکس / بیچاره ، گربه بدبخت رو نگاه کن 1 588 setare
وب سرگرمی تفریحی nimrooz آیا این تصاویر متعلق به محصول بعدی BMW است ؟ 1 785 setare
وب سرگرمی تفریحی nimrooz داستان کوتاه ( آرزوهای مرد سنگتراش ) 1 558 setare
وب سرگرمی تفریحی nimrooz بلندترین برج اسباب بازی دنیا + عکس 0 274 nimrooz
وب سرگرمی تفریحی nimrooz قنوتی متفاوت + عکسی تاُمل برانگیز 0 319 nimrooz
وب سرگرمی تفریحی nimrooz عکس / نیکبخت واحدی و پورشه اش ! 0 291 nimrooz
وب سرگرمی تفریحی nimrooz عکس سه بعدی / تبلیغ جالب روی کانتینر ! 0 552 nimrooz
وب سرگرمی تفریحی nimrooz مجلل ترین هتل‌ ایران‌ شبی چند ؟ + تصاویر 0 753 maryam
وب سرگرمی تفریحی nimrooz ماساژ میلیاردرها در تهران ! / تصاویر 0 727 niloofar
وب سرگرمی تفریحی nimrooz جانورانی با اندازه غیر معمول + تصاویر 0 636 niloofar
وب سرگرمی تفریحی nimrooz تصاویری زیبا از حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس (ع) در کربلا 0 916 nimrooz
وب سرگرمی تفریحی nimrooz اس ام اس خنده دار جدید شهریور ۹۱ 0 598 downloadfarda
وب سرگرمی تفریحی nimrooz عکس دختری که عروسک گردان بچه ننه و صداپیشه گل قرمزی است 0 680 downloadfarda

بیماری نقرس چیست و چگونه درمان می‌شود ؟ تاریخ : جمعه 11 اسفند 1402
سلام بعد از 7 سال تاریخ : یکشنبه 06 اسفند 1402
دانلود کتاب مدیریت خانواده و هزینه ها تاریخ : دوشنبه 23 فروردین 1395
دانلود کتاب مزرعه حیوانات 2 تاریخ : سه شنبه 03 فروردین 1395
دانلود کتاب برنامه نویسی اندروید با Basic4Android تاریخ : چهارشنبه 07 بهمن 1394
دانلود کتاب زردچوبه به رنگ مرگ تاریخ : چهارشنبه 07 بهمن 1394
دانلود کتاب آموزش طراحی سایت با PHP تاریخ : سه شنبه 01 دی 1394
دانلود کتاب نشانه های راه تاریخ : دوشنبه 30 آذر 1394
دانلود کتاب قاتل در جستجوی سپر بلائی مناسب تاریخ : دوشنبه 30 آذر 1394
دانلود کتاب انرژی مواد خام تاریخ : دوشنبه 09 آذر 1394


Code Center فروشگاه اینترنتی
وب سرگرمی تفریحی nimrooz با سلام *** دوستان عزیز در صورت تمایل میتونید با فعالیت در انجمن nimrooz که دارای بخش ها و تالارهای نسبتا کاملیه ، شما نیز در پربارتر کردن مطالب وبلاگ nimrooz نقش داشته باشید *** با تشکر از همتون که اینجایین *** nimrooz
بالای صفحه
وب سرگرمی تفریحی nimrooz
firefox
opera
google chrome
safari