دوشنبه 31 اردیبهشت 1403
توضيحات بنر تبليغاتي





 محصولات فرشگاه اصلی میهن استور :


نویسنده : Nimrooz |

17

 

عشق مادری  ( داستان کوتاه ولی خواندنی )

 

 

My mom only had one eye.  I hated her... she was such an embarrassment.

مادر من فقط یك چشم داشت . من از اون متنفر بودم ... اون همیشه مایه خجالت من بود


She cooked for students & teachers to support the family.


اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت


There was this one day during elementary school where my mom came to say hello to me.


یك روز اومده بود  دم در مدرسه كه به من سلام كنه و منو با خود به خونه ببره


I was so embarrassed. How could she do this to me?


 
خیلی خجالت كشیدم . آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه ؟


I ignored her, threw her a hateful look and ran out.


 
به روی خودم نیاوردم ، فقط با تنفر بهش یه نگاه كردم وفورا   از اونجا دور شدم


The next day at school one of my classmates said, "EEEE, your mom only has one eye!"


روز بعد یكی از همكلاسی ها منو مسخره كرد و گفت  هووو .. مامان تو فقط یك چشم داره


I wanted to bury myself. I also wanted my mom to just disappear.


فقط دلم میخواست یك جوری خودم رو گم و گور كنم .  كاش زمین دهن وا میكرد و منو ..كاش مادرم  یه جوری گم و گور میشد....


So I confronted her that day and said, " If you're only gonna make me a laughing stock, why don't you just die?!!!"


روز بعد بهش گفتم اگه واقعا میخوای منو شاد و خوشحال كنی چرا نمی میری ؟


My mom did not respond...


اون هیچ جوابی نداد....


I didn't even stop to think for a second about what I had said, because I was full of anger.


 
حتی یك لحظه هم راجع به حرفی كه زدم فكر نكردم ، چون خیلی عصبانی بودم .


I was oblivious to her feelings.


احساسات اون برای من هیچ اهمیتی نداشت


I wanted out of that house, and have nothing to do with her.


دلم میخواست از اون خونه برم و دیگه هیچ كاری با اون نداشته باشم


So I studied real hard, got a chance to go to Singapore to study.


 
سخت درس خوندم و موفق شدم برای ادامه تحصیل به سنگاپور برم


Then, I got married. I bought a house of my own. I had kids of my own.


اونجا ازدواج كردم ، واسه خودم خونه خریدم ، زن و بچه و زندگی.....


I was happy with my life, my kids and the comforts


 
از زندگی ، بچه ها و آسایشی كه داشتم خوشحال بودم


Then one day, my mother came to visit me.


تا اینكه یه روز مادرم اومد به دیدن من


She hadn't seen me in years and she didn't even meet her grandchildren.


اون سالها منو ندیده بود و همینطور نوه ها شو


When she stood by the door, my children laughed at her, and I yelled at her for coming over uninvited.


وقتی ایستاده بود دم در  بچه ها به اون خندیدند و من سرش داد كشیدم كه چرا خودش رو دعوت كرده كه بیاد اینجا  ، اونم  بی خبر


I screamed at her, "How dare you come to my house and scare my children!" GET OUT OF HERE! NOW!!!"


سرش داد زدم : " چطور جرات كردی بیای به خونه من و بجه ها رو بترسونی؟! "  گم شو از اینجا! همین حالا


And to this, my mother quietly answered, "Oh, I'm so sorry. I may have gotten the wrong address," and she disappeared out of sight.


اون به آرامی جواب داد : " اوه   خیلی معذرت میخوام مثل اینكه آدرس رو عوضی اومدم " و بعد فورا رفت واز نظر  ناپدید شد .


One day, a letter regarding a school reunion came to my house in Singapore .


یك روز یك دعوت نامه اومد در خونه من درسنگاپور برای شركت درجشن تجدید دیدار دانش آموزان مدرسه


So I lied to my wife that I was going on a business trip.


 
ولی من به همسرم به دروغ گفتم كه به یك سفر كاری میرم .


After the reunion, I went to the old shack just out of curiosity.


بعد از مراسم ، رفتم به اون كلبه قدیمی خودمون ؛ البته فقط از روی كنجكاوی .


My neighbors said that she is died.


همسایه ها گفتن كه اون مرده


I did not shed a single tear.


ولی من حتی یك قطره اشك هم نریختم


They handed me a letter that she had wanted me to have.


اونا یك نامه به من دادند كه اون ازشون خواسته بود كه به من بدن


"My dearest son, I think of you all the time. I'm sorry that I came to Singapore and scared your children.


 
ای عزیزترین پسر من ، من همیشه به فكر تو بوده ام ، منو ببخش كه به خونت تو سنگاپور   اومدم و بچه ها تو ترسوندم ،


I was so glad when I heard you were coming for the reunion.


 
خیلی خوشحال شدم وقتی شنیدم داری میآی اینجا


But I may not be able to even get out of bed to see you.


 
ولی من ممكنه كه نتونم از جام بلند شم كه بیام تورو ببینم


I'm sorry that I was a constant embarrassment to you when you were growing up.


وقتی داشتی بزرگ میشدی از اینكه دائم باعث خجالت تو شدم خیلی متاسفم


You see........when you were very little, you got into an accident, and lost your eye.


آخه میدونی ... وقتی تو خیلی كوچیك بودی تو یه تصادف یك چشمت رو از دست دادی


As a mother, I couldn't stand watching you having to grow up with one eye.


به عنوان یك مادر نمی تونستم تحمل كنم و ببینم كه تو داری بزرگ میشی با یك چشم


So I gave you mine.


بنابراین چشم خودم رو دادم به تو


I was so proud of my son who was seeing a whole new world for me, in my place, with that eye.


برای من اقتخار بود كه پسرم میتونست با اون چشم  به جای من دنیای جدید رو بطور كامل ببینه


With my love to you,


با همه عشق و علاقه من به تو

امتیاز : نتیجه : 5 امتیاز توسط 2 نفر مجموع امتیاز : 58


نمایش این کد فقط در ادامه مطلب
برچسب ها : عشق مادری ( داستان کوتاه ولی خواندنی ) , از همه چی و همه جا , با ربط و بی ربط , نیمروز , مطالب مفید و جالب ، جک و اس ام اس ، شعر و داستان , مقاله , طنز , آیا می دانید , فال , رزبلاگ , تبلیغات کلیکی , سیستم کسب درآمد با کلیک , webclick , از همه جاو همه چی , مطالب مفید و جالب ، جک و اس ام اس ، شعر , داستان , ضرب المثل , عکس , کاریکاتور , سرگرمی ,

تاریخ : دوشنبه 13 تیر 1390 | نظرات (0) بازدید : 807

عنوان پاسخ بازدید توسط
وب سرگرمی تفریحی nimrooz عکس / به نظرت کدوم اشتباهه ؟ 0 1008 niloofar
وب سرگرمی تفریحی nimrooz طرز صحبت کردن پسرا و دخترا در حین و بعد از مکالمه با دوستان 0 544 niloofar
وب سرگرمی تفریحی nimrooz ترول / پس کو موبایلم ! 0 457 niloofar
وب سرگرمی تفریحی nimrooz عکس / نگاه نکنید !! هیپنوتیزم می شوید 0 539 nimrooz
وب سرگرمی تفریحی nimrooz کوتاه‌ ترین داستان ترسناک جهان ! فقط 12 کلمه !! 2 845 nimrooz
وب سرگرمی تفریحی nimrooz عکس / چه برنامه توپــــــــــــــــــی !! 2 542 nimrooz
وب سرگرمی تفریحی nimrooz چند تا عکس مخصوص دخترایی که ایش ایش میکنن !!! 1 1136 setare
وب سرگرمی تفریحی nimrooz عکس / بیچاره ، گربه بدبخت رو نگاه کن 1 593 setare
وب سرگرمی تفریحی nimrooz آیا این تصاویر متعلق به محصول بعدی BMW است ؟ 1 790 setare
وب سرگرمی تفریحی nimrooz داستان کوتاه ( آرزوهای مرد سنگتراش ) 1 563 setare
وب سرگرمی تفریحی nimrooz بلندترین برج اسباب بازی دنیا + عکس 0 279 nimrooz
وب سرگرمی تفریحی nimrooz قنوتی متفاوت + عکسی تاُمل برانگیز 0 324 nimrooz
وب سرگرمی تفریحی nimrooz عکس / نیکبخت واحدی و پورشه اش ! 0 296 nimrooz
وب سرگرمی تفریحی nimrooz عکس سه بعدی / تبلیغ جالب روی کانتینر ! 0 557 nimrooz
وب سرگرمی تفریحی nimrooz مجلل ترین هتل‌ ایران‌ شبی چند ؟ + تصاویر 0 758 maryam
وب سرگرمی تفریحی nimrooz ماساژ میلیاردرها در تهران ! / تصاویر 0 732 niloofar
وب سرگرمی تفریحی nimrooz جانورانی با اندازه غیر معمول + تصاویر 0 641 niloofar
وب سرگرمی تفریحی nimrooz تصاویری زیبا از حرم مطهر حضرت ابوالفضل العباس (ع) در کربلا 0 921 nimrooz
وب سرگرمی تفریحی nimrooz اس ام اس خنده دار جدید شهریور ۹۱ 0 603 downloadfarda
وب سرگرمی تفریحی nimrooz عکس دختری که عروسک گردان بچه ننه و صداپیشه گل قرمزی است 0 685 downloadfarda

بیماری نقرس چیست و چگونه درمان می‌شود ؟ تاریخ : جمعه 11 اسفند 1402
سلام بعد از 7 سال تاریخ : یکشنبه 06 اسفند 1402
دانلود کتاب مدیریت خانواده و هزینه ها تاریخ : دوشنبه 23 فروردین 1395
دانلود کتاب مزرعه حیوانات 2 تاریخ : سه شنبه 03 فروردین 1395
دانلود کتاب برنامه نویسی اندروید با Basic4Android تاریخ : چهارشنبه 07 بهمن 1394
دانلود کتاب زردچوبه به رنگ مرگ تاریخ : چهارشنبه 07 بهمن 1394
دانلود کتاب آموزش طراحی سایت با PHP تاریخ : سه شنبه 01 دی 1394
دانلود کتاب نشانه های راه تاریخ : دوشنبه 30 آذر 1394
دانلود کتاب قاتل در جستجوی سپر بلائی مناسب تاریخ : دوشنبه 30 آذر 1394
دانلود کتاب انرژی مواد خام تاریخ : دوشنبه 09 آذر 1394


کد امنیتی رفرش


Code Center فروشگاه اینترنتی
وب سرگرمی تفریحی nimrooz با سلام *** دوستان عزیز در صورت تمایل میتونید با فعالیت در انجمن nimrooz که دارای بخش ها و تالارهای نسبتا کاملیه ، شما نیز در پربارتر کردن مطالب وبلاگ nimrooz نقش داشته باشید *** با تشکر از همتون که اینجایین *** nimrooz
بالای صفحه
وب سرگرمی تفریحی nimrooz
firefox
opera
google chrome
safari